کانون آگهی و تبلیغات دایر
کانون آگهی و تبلیغات دایر

شاعران برای عید فطر سرودند/ عیدآمده است این گدا را دریاب

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، جمعی از شاعران کشورمان همزمان با فرارسیدن عید فطر و پایان یک ماه بندگی اشعاری سرودند. این اشعار به شرح زیر است:

سیدحکیم بینش
لیلا بگو که آمده لالایی‌ات کند؟
خود را دچار غمزه‌‌ی لیلایی‌ات کند

در بین کشته‌ها تو کدامی؟ نگاه کن!  
اینجاست مادرت که شناسایی‌ات کند

این پیکری که سر به تنش نیست توستی؟
لیلا! سر بریده معمایی‌ات کند

«مادر بلند شو» نشنیدی؟ صدای اوست
مثل همیشه آمده شیدایی‌ات کند

آمال و آرزوی بلندش؛ به دست خود
در جامه‌ عروس تماشایی‌ات کند

گلشا کجاست دختر شوخ کناری‌‌ات؟
مثل همیشه گوش به تنهایی‌ات کند

دور و برت فرشته نشسته نگاه کن
شاید فرشته آمده لالایی‌ات کند

کیف و کتاب و مدرسه‌ات هرکدام شان
امروز افتخار به دانایی‌ات آن کند

نغمه مستشار نظامی
ای نگاه تو کلید بخت خوش اقبال‌ها
کاش دیدارت میسر بود در این سال‌ها

ندبه‌ات آرامش نابی به دل‌ها هدیه داد
دورمان کرد از هجوم  پوچ قیل و قال‌ها

هر سحر بعد از نماز صبح یادت کرده‌ایم
تا بیاید نامت ای فریاد رس! در فال‌ها

در نماز عیدمان هم آرزویی جز تو نیست
اینکه پایانی شوی بر جنگ‌ها، جنجال‌ها

آخرین افطاری این ماه نزدیک است و کاش
روی ماهت جلوه گر باشد در استهلال‌ها

علیرضا قزوه
آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان…

سر به آیینه الغوث زدم در شب قدر
آب شد زمزمه راز و نیاز رمضان

دیدم این قدر همان آینه خلّصناست
دیدم آیینه‌ام از سوز و گداز رمضان

بیش از این، ناز نخواهیم کشید از دنیا
بعد از این، دست من و دامن ناز رمضان

نکند چشم ببندم به سحرهای سلوک
نکند بسته شود دیده باز رمضان

صبح با باده شعبان و رجب آمده بود
آن که دیروز مرا داد جواز رمضان

شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع
خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان

جواد محمدزمانی
الغرض! فیض خاص گشت تمام
سهم ما باز، فیض عام شده‌ست
دل ناباورم صدا می‌زد:
میهمانی مگر تمام شده‌ست؟

گفته بودند آخر این ماه
عاشقش سر به زیر خواهد شد
گفته بودند با دلم هر شب
توبه کن، توبه! دیر خواهد شد

رمضان‌های بی‌شمار رسید
همه شب‌ها گذشت پی در پی
با خودم گفتم ای دل بی‌درد
فرصت توبه می‌رود، پس کی؟

فکر این باش سال دیگر هم
رمضان می‌رسد ز راه اما
تو مگر می‌شوی عوض؟ هرگز
تو مگر توبه می‌کنی؟ اصلا!

تو فقط فکر آمدن، رفتن
فکر در مسجدِ خدا بودن
فکر با اشک خود غریبه شدن
با همه شهر آشنا بودن

چیست دیگر بگو که قلب تو را
به تأمل، به فکر وا دارد؟
تو گمان می‌کنی به راه آیی؟
مرگ باید تو را به راه آرد

ای دل، از حال خود مشو غافل
چهره با اشک خود معطر کن
فرصت گفت‌وگو کمی باقی‌ست
خیز و فریاد توبه‌ای سر کن

محمدمهدى عبدالهى
این خسته «تَحْبسُ الدُّعا» را دریاب
یارب همه دم صداى ما را دریاب
یک ماه سر سفره گدایت بودیم
عید آمده است و این گدا را دریاب

****

اى روح بلند عرش اعلى، برگرد
سرسبزترین بهار دنیا برگرد
یک ماه پر از عطر حضورت بودیم
اى صاحب عید، جان زهرا برگرد

وحیده افضلی
عید آمد و روشن شد از نورش جهان من
اما «تو» دیگر نیستی در آشیان من

تو نور بودی و به قلبم روشنی دادی
بخشنده‌ی مهرآفرینِ مهربان من!

ماه خدا! ماه على! ماه حسن! نامت،…
حک شد به رسم عاشقی بر استخوان من

احلى من الحلوای من! هرگز نخواهد رفت
شیرینیِ خرمایت از یاد دهان من

تو می‌روی پشت سرت آرام می‌بارم
لیلای زلف آشفته‌ی دامن‌کشان من!

من از تو دارم سینه‌ای لبریز اطمینان
تو می‌بری بر شانه‌ات بار گران من

مهر و وفا آموختم از چشم تو ای دوست
ای همنشین ساده‌ی بسیاردان من

می‌خواستم با تو بگویم الوداع،… اما
دیدم نمی‌چرخد به تلخی‌ها زبان من

از من به تو هر شب سلام و هر سحر لبیک
زیباترین ماه جهان در آسمان من!…

انتهای پیام/


اشتراک گذاری

مطالب مرتبط

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *